تحولات لبنان و فلسطین

۱۴ دی ۱۳۹۷ - ۱۳:۱۷
کد خبر: 637673

جنگنده در باران

رقیه توسلی

سه روز پیش آمده بود برای کارِ آبدارخانه، بعد برای نظافت راه پله، بعد کار در منزل، بعد... از غریبی و فرزند کوچک و فرزند در شکم اش گفت. از مردِ کارگرش که هفت ماه است فوت کرده. از بی پناهی اش.

به گزارش قدس آنلاین، وسط ترافیک گیر کرده ایم... ترافیکِ پُرجلال و جبروت... ترافیک تمام نشدنی... که چیزی آویزان می شود به شیشه ی شاگرد. جایی که من نشسته ام.

دست و پیشانی و کله ای که یکهو پرت می شود وسط سکوت مان. چند تکه می گردد قلبم از هول. از سلام پسرک دستمال فروش زیر نم نم باران.

مثل بقیه با عجز و ناله اصرار نمی کند که بخر... بگیر... تو رو خدا!

فقط نگاه می کند. با چشم های درشتی که یک پلک هم نمی زنند.

تعجب آقای همسر را هم می بینم. ترافیک همچنان ترافیک است.

می پرسیم دستمال هایت چند؟ همه مربع و یک شکل و شمایل اند. می گوید: چهارهزارتومان.

اصرار نکردنش وادارمان می کند یک عدد بخریم.

پسرک می رود و آقای همسر می گوید: اسم سرخپوستی این پسر به نظرم «جنگنده در باران» باشد.

تأییدش می کنم و نام سرخپوستی باقی آدم ها قِل می خورد توی سرم. و حجم تأنی و صبر این موجود پنج ساله که قابل هضم نیست برایم.

مثلاً به «آفرینش»  که می خورد اسمش «قاصدک در باد» باشد از بس که رها و مهربان است.

به جاری جان که بواسطه رفاقتش، قاعده ناخوبِ جاری ها را بهم ریخته است برایم می آید «ایستاده با صلح» باشد.

بهاره هم می خورد که صدایش کنم: «جنگل زیورآلات» یا به آقای دکتر که به کم حرفی پُررنگش جز «نشسته با سکوت» نمی آید.

به رئیس دارالترجمه هم نامی غیر از «چرا در نگاه» نمی دهم. به نگهبان مجتمع مان هم «اُفتاده از انرژی». اسم بومی آبانِ خاله را هم می گذارم «دندان کوسه ای صورتک دار» از آن رو که گاز می گیرد در حدّ مرگ و می خندد به اندازه یک بی گناه.

ترافیک روان تر می شود و باران شدیدتر که جنتلمن دستمال دار را اینبار می بینیم که سبکبال رَد می شود از عرضِ خیابان. به ساعتِ ماشین نگاه می کنیم چهارده دقیقه گذشته از دیدارمان. و تمام دستمال هایش را فروخته. همه هفت عدد را.

می بینیم آنطرف، دورتر از نگاه ماشین ها و آدم ها گویا می رود سمتِ زنی که زیر سقف مغازه ای بساط دارد. زنی که اگر اشتباه نکنم مادرِ این طفل پنج ساله است.

پی نوشت اول: برای بار دوم از هول خشکم می زند. از فاصله دور تشخیص می دهم زنِ محترم تنگدست را.

سه روز پیش آمده بود برای کارِ آبدارخانه، بعد برای نظافت راه پله، بعد کار در منزل، بعد... از غریبی و فرزند کوچک و فرزند در شکم اش گفت. از مردِ کارگرش که هفت ماه است فوت کرده. از بی پناهی اش.

دوم: به اسم های سرخپوستی خودم هم فکر می کنم. «دستپاچه در هپروت»، « تکان خورده از رنج».

انتهای پیام /

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.